یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قالب وبلاگ

با سلام

پیشاپیش سال نو را به همه خوانندگان عزیز وبلاگ ادبستان تبریک عرض می کنم. این غزل زیبای سعدی را هم به عنوان شادباش تقدیمتان می‌دارم. امیدوارم لذت ببرید.

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکنده گلنار

دگر مجمر منه، آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست

حسد گو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرمست ای گل کجایی؟

که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بودست و باشد

برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت

مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر، سعدی

که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

دریغا عیش اگر مرگش نبودی

دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز


[ چهارشنبه 90/12/24 ] [ 3:19 عصر ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

هر شبم ناله زاری است که گفتن نتوان

زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان

بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا

روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان

تو گلی و سر کوی تو گلستان و رقیب

در گلستان تو خاری است که گفتن نتوان

چشم وحشی نگه یار من آهوست ولی

آهوی شیر شکاری است که گفتن نتوان

چون جرس نالد اگر دل ز غمت بیجا نیست

باری از عشق تو باری است که گفتن نتوان

هاتف سوخته را لاله صفت در دل زار

داغی از لاله عذاری است که گفتن نتوان


[ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 12:24 عصر ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

یک نفس با ما نشستی، خانه بوی گل گرفت

خانه‌ات آباد؛ کاین ویرانه بوی گل گرفت

از پریشان گویی‌ام، دیدی پریشان‌خاطرم

زلف خود را شانه کردی، شانه بوی گل گرفت

پرتو رنگ رخت، با آن گل‌افشانی که داشت

در زیارتگاه دل، پروانه بوی گل گرفت

لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد

ساقی‌ اندیشه‌ام، پیمانه بوی گل گرفت

عشق‌ بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد

تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت

از شمیم شعر شورانگیز «آتش»، عاشقان!

ساقی و ساغر، می‌ و میخانه بوی گل گرفت


[ پنج شنبه 89/12/12 ] [ 1:14 عصر ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

هر کی میگه عاشق و بیقرارتم، دروغه
هر لحظه با گریه در انتظارتم ، دروغه
هر کی میگه رفیقتم، دشمن جونه
پیمونه محبتش ساغر خونه
هر کی میگه اسیر اون نگاهتم دروغه
تو لحظه های خستگی پناهتم دروغه
هر کی برای گریه شونه هاش پناهه
رخش چو روز روشن و دلش سیاهه
رنج پیاپی مکش ای مهربون
مست دقایق مشو ای بی نشون
قدر دل غم زده ات را بدون
دست ارادت مده با هر کسی
عطر گل یاس ندارد خسی
آخر قصه به کجا می رسی؟
پرده جانکاه ظلمت را بسوزان
ای دل من شعله آهت کجاست؟
جانم از این تیرگیها بر لب آمد
 آسمان عمر من ماهت کجاست؟


[ چهارشنبه 87/3/22 ] [ 6:20 عصر ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

باعرض تبریک به مناسبت اعیاد مبارک رجبیه و شعبانیه؛ از آنجا که این ایام مقارن با میلاد یگانه منجی عالم بشریت حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است امروز تصمیم دارم شعری در مورد میلاد ایشان محضرتان تقدیم کنم. من این شعر را چند سال قبل در شب نیمه شعبان سروده‌ام.

یار آمده

یاران بشارت بر شما، کاین سرو بستان آمده
بلبل بخوان آوازها، گل در گلستان آمده

 ساقی بده پیمانه‌ای، در کنج هر ویرانه‏ای
برپا شده هنگامه‌ای؛ چون جان جانان آمده

مطرب بزن شور و نوا، چنگی حزین در بوعطا
بنواز زیرا یار ما، این ماه تابان آمده

دیوانه گشتند عاقلان، از شوق آن ابرو کمان
گویا که ماه از آسمان، در جمع انسان آمده

ساقی ز می پر کن قدح، بر اهل مجلس می بده
یعقوبیان را مژده ده، یوسف به کنعان آمده

صوفی رها کن خرقه را، از دیر و مسجد اندر آ
باز آ بیا در جمع ما، کاین عین ایمان آمده

زیباتر از این گل کجا؟ هان بهتر از این گل کجا؟
خوشبوتر از این گل کجا؟ کاین گل ز رضوان آمده

ای گل سلامت می‌کنم، با خون طهارت می‌کنم
خود جان نثارت می‌کنم، عشقت به قرآن آمده

گفتم چو در کویت رسم، شرح فراقت سر کشم
حالا چه گویم مهوشم؟ هجران به پایان آمده

«آتش» مزن بر سر دگر، اینک ز یار آمد خبر
خیز و ببین جانی دگر، در جسم بی جان آمده

برپا شده هنگامهای، یاران عجب برنامه‌ای
هر عاشق دیوانه‌ای، در کوی جانان آمده


[ چهارشنبه 84/6/30 ] [ 9:33 صبح ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

استاد فریدون مشیری یه شعری داره که من این شعرو خیلی زیاد دوست دارم راستش هر وقت می خونمش یه جورایی دلم دستکاری میشه. شعرش راجع به بهاره و من بد ندیدم که در این ایام پر طراوت بهار اونو تقدیم کنم به تمام هموطنانم: 

خوش به حال غنچه های نیمه باز

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه‌های شسته باران خورده خاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار!

خوش به حال چشمه‌ها و دشتها

خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز

خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب!

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی‌پوشی به کام

باده رنگین نمی‌بینی به جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می‌باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ 


[ دوشنبه 84/1/22 ] [ 8:41 عصر ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

وفای شمع

مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز

مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم

شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت

غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز

روزگاری پا کشید آن  تازه گل از دامنم

گل به دامن میفشاند اشک خونینم هنوز

گرچه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست

در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند

صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی

طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

یکشنبه 27/10/83

 


[ یکشنبه 83/10/27 ] [ 11:20 صبح ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

یکی از دوستان تو قسمت نظرات از ما خواسته بودند از شعرهای استاد قیصر امین پور هم استفاده کنیم به روی چشم این هم شعری از استاد قیصر امین پور:

خسته ام از این کویر

خسته ام از این کویر، این کویرکوروپیر

این هبوط بی دلیل، این سقوط بی نظیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره شگفت، ای نگاه ناگهان!

ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح!

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

از کویر سوت وکور، تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها

این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا، مثل کودکی ببر

باخودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

              
 


[ یکشنبه 83/10/20 ] [ 10:40 صبح ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

 

یکی از خوانندگان خوش ذوق و خوش سلیقه و پروپا قرص ما،که همیشه به ما لطف دارند و هر از گاهی به ما سر می زنند، این هفته برای ما در قسمت نظرات شعری از جناب مولانا فرستاده بودند و اتفاقا من این هفته می خواستم شعری از مولانا برای شما بنویسم که خوب دیدم برای قدردانی از زحمات این دوست عزیز، شعر انتخابی و ارسالی ایشان را در همین جا بنام ایشان ذکر کنم.

باز هم از زحمات ایشان تشکر می کنم و امیدوارم که باز هم به ما سر بزنند.

خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دگر بار بیا 

دفع مده، دفع مده، ای مه عیار بیا

عاشق مهجور نگر، عالم پرشور نگر 

تشنه مخمور نگر، ای شه خمار بیا

پای تویی، دست تویی، هستی هر هست تویی

بلبل سرمست تویی، جانب گلزار بیا

گوش تویی، دیده تویی، وز همه بگزیده تویی

یوسف دزدیده تویی، بر سر بازار بیا

ای زنظر گشته نهان، ای همه را جان وجهان

بار دگر رقص کنان، بی دل و دستار بیا

روشنی روز تویی، شادی غم سوز تویی

ماه شب افروز تویی، ابر شکر بار بیا

ای علم عالم نو، پیش تو هر عقل گرو

گاه میا گاه مرو، خیز و به یکبار بیا

ای شب آشفته برو، وی غم ناگفته برو

ای خرد خفته برو، دولت بیدار بیا

ای دل آغشته به خون، چند بود شور وجنون

پخته شد انگور کنون، غوره میفشار بیا

ای دل آواره بیا، وی جگر پاره بیا

ور ره در بسته بود، از ره دیوار بیا

ای نفس نوح بیا، وی هوس روح بیا

مرهم مجروح بیا، صحت بیمار بیا

ای مه افروخته رو، آب روان در دل جو

شادی عشاق بجو، کوری اغیار بیا

 

 


[ سه شنبه 83/10/1 ] [ 5:2 عصر ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]

اگر اهل عشق و عاشقی هستید، این غزل را به دقت بخوانید، حتماً لذت می‌برید:

شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است

روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است 

چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم

این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی

لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است

لوح خدانمایی و آینه تمام قد

بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟

ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این

قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است

لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است

من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی

از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه

سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟

این هم اگرچه شکوه شحنه به شاه کردن است

عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه (لطف اله) کردن است

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است

بوسه تو به کام من ،کوهنورد تشنه را

کوزه آب زندگی توشه راه کردن است

خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم

بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است


[ جمعه 83/9/27 ] [ 10:41 صبح ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موسیقی وبلاگ
ابزارهای مفید
تماس با ما
استخاره آنلاین با قرآن کریم


Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت

آمار بازدید


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 269987