این پست شامل یک شعر از حمید مصدق و دو پاسخ زیبا به آن است که یکی از فروغ فرخزاد و دیگری از شاعر جوان معاصر آقای جواد نوروزی است. البته یه جوابی هم خانمی به نام نفیسه حاجیکریمی به شعر آقای نوروزی داده بود که چون اشکال وزنی داشت، از ذکر آن صرفنظر کردم. اما این سه قطعه واقعا زیبا و تأثیرگذار است:
حمید مصدق:
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچهی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خشخش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟
******************************
فروغ فرخزاد:
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچهی همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی
باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خندهی خود
پاسخ عشق تو را
خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندانزده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمیخواست به خاطر سپرد
گریهی تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالها هست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
******************************
جواد نوروزی (شاعر معاصر اهل کرج):
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد!
که به چه دلهره از باغچهی همسایه
سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش میخواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد!
غضبآلود به او غیظی کرد!
این وسط من بودم،
سیب دندانزدهای که به خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهرهی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنهی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام!
هر دو را بغض ربود ...
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
"او یقیناً پی معشوق خودش میآید!"
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
"مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد!"
سالها هست که پوسیدهام آرام آرام!
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشهکنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت.