یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قالب وبلاگ

تعدادی از دوستان در نظرات خود خواسته بودندکه غیر از شعر، از مطالب ادبی دیگر نیز در وبلاگ استفاده کنیم و دربارة جنبه های مختلف ادبیات فارسی مطالبی ارائه بدهیم.

ما نیز برای جلب نظر این دوستان و امتثال امر ایشان، برآن شدیم تا وبلاگ را از انحصار شعر درآورده و به ادبیات فارسی اختصاص دهیم، لذا از این به بعد سعی خواهیم کرد که در کنار شعر از دیگر گونه های ادبی نیز استفاده کنیم.

برای آغاز باز هم با توجه به نظرات رسیده مطلبی تحت عنوان شناخت ضرب المثلها ارائه می دهیم.

مثل چیست؟

مثل سخن کوتاه مشهوری است، که به قصه ای عبرت انگیز یا گفتاری نکته آموز اشاره دارد و تصویر روشنی از تجربه دیگران را به خاطر می آورد  و جای صراحت یا تو ضیح بیشتر را می گیرد.

مثل ها از کجا می آیند؟

از لحاظ معنی بعضی از مثل ها، حاصل پندهای دانایان یا گفتار پیشوایان مذهبی یا تجربه های زندگی مردم است، این گونه مثل ها را حکمت می نامند.

بعضی دیگر از مثل ها، گفتار اشخاص نامدار تاریخی یا مردم عادی محلی بوده که در موقع خاصی خیلی به جا و مناسب حال گفته شده و از بس به ذوق دیگران خوش آمده، مشهور شده و به یادگار مانده است.

بعضی از مثل ها حرفی است که از بس در جای مناسبی از یک قصه یا سرگذشت تکرار شده، لطفی پیدا کرده و مشهور شده، مانند اینکه می گویند: (حالا چند کلمه از مادر عروس بشنوید.) این مثل را وقتی به کار می برند، که بخواهند دنباله حرفی را رها کنند و به حرف دیگری بپردازند یا تو ضیح زیاد و بی موقعی بدهند.

مثل های قصه دار

بسیاری از مثل ها نتیجة داستان یا حادثه ای - خواه حقیقی وتاریخی یا افسانه ای- است و به عبارتی مثل برای خودش، شان نزول و قصه ای دارد.

بسیاری از این مثل های قصه دار در میان مردم مشهور است و مقصود خود را می رساند، در حالی که مردم از داستان اصلی آن بی خبرند.

استخوان لای زخم گذاشتن

وقتی کسی به طمع استفاده ای مشکلی را که حل آن آسان است، حل نمی کند و وعده امروز و فردا می دهد، می گویند: استخوان لای زخم باقی می گذارد.

موارد استعمال این مثل به خوبی از قصه آن معلوم است.(استخوان از لای زخم برداشتن)، مانند مو از ماست کشیدن، یعنی کاری را به موقع تمام کردن وآسوده شدن است.

اما قصه:

می گویند در زمانهای قدیم، یک روز یک قصاب وقتی داشت با ساطور شقه گوشت را از هم جدا می کرد، یک استخوان ریزه= در چشمش افتاد و چشم وی درد گرفت.

قصاب به خانه یک کحال(طبیب چشم) رفت و چشم پزشک، چشم قصاب را معاینه کرد و فهمید که یک ریزه استخوان در آن است ولی استخوان را در نیاورد و چشم قصاب را قدری دوا زد وآن را بست وگفت: چیزی نیست، خوب می شود، فردا هم بیایید آن را ببینم.

فردا چشم قصاب بدتر بود و بیشتر درد می کرد ولی بازهم طبیب قدری دوا در آن ریخت و گفت: چیزی نیست، خوب می شود، چشم عضو حساسی است و باید تا چند روز در آن دوا بریزم.

طبیب ظالم هر روز پول دوا ودرمان  می گرفت واستخوان ریزه را از چشم بیمار بیرون نمی آورد وقصاب هم هر روز نیم من گوشت برای طبیب هدیه می برد. این بود تا یک روز که قصاب به طبیب مراجعه از قضا آن روز خود طبیب نبود وپسر بزرگش، که چشم پزشک خوبی بود، به جای پدرش کار می کرد.

پسر طبیب چشم بیمار را معاینه کرد واستخوان ریزه را در چشم او دید و آن را با انبرک طبی درآورد و زخم چشم را دوا زد ودرد آن هم ساکت شد و گفت: از امروز دیگر چشمت بهتر می شود.اگر بازهم درد داشت بار دیگر بیا ببینم ولی اگر فردا بهتر بود، از این دوا در آن بریز خوب می شود.

قصاب رفت و طبیب جوان خوشحال بودکه چشم بیمار را علاج کرده . وقتی خود طبیب سررسید، پرسید:کسی نیامد؟ پسر گفت: چرا آن قصاب آمد و چشمش را دوا زدم ورفت.

چند روز گذشت وقصاب نیامد. طبیب از پسرش پرسید: با چشم قصاب چه کار کردی که دیگر اینجا نیامد؟

پسر گفت: به نظرم چشمش خوب شده چونکه آن روز با ذره بین نگاه کرده و دیدم یک ریزه استخوان لای زخمش باقی مانده و آن را در آوردم ودردش ساکت شد ورفت.لابد دیگر چشمش درد نمی کند. چطور شما آن استخوان را ندیده بودید؟

طبیب گفت:چرا پسر، دیده بودم ولی تو آن نیم من گوشت را که هر روز می آورد، ندیده بودی! من آن استخوان را لای زخم باقی گذاشتم که تا چند روز دیگر هم گوشت برسد، امان از دست بچه های امروز واین ذره بین ها.

در روزهای آینده با قصه های دیگری از ضرب المثلها در خدمت شما خواهیم بود.

منتظر نظرات ارزشمندتان هستیم.

9 دیماه 1383

 


[ چهارشنبه 83/10/9 ] [ 2:21 عصر ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موسیقی وبلاگ
ابزارهای مفید
تماس با ما
استخاره آنلاین با قرآن کریم


Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت

آمار بازدید


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 47
کل بازدیدها: 266273