mp3 player شوکر

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ م 
سلام
استاد محترم ، من نيز شعر خودم را ارسال مي کنم . البته گر چه خود نيز مي دانيد خطابش با کس ديگريست!
تو به رسوايي من خنديدي
بي توجه رفتي
و نمي دانستي
در چه حال و روزي
سيب ممنوع شده را
از باغچه خانه تان بي خبر من چيدم!
و چرا آشفته
رنگ سرخ آن را من نشانت دادم
تو که رفتي بارها
از خودم پرسيدم
که چرا لرزش دستانم به تو رخصت داد
در پي تنبيه دل من باشي!
و غضب آلوده و غمگين!
گريه تلخ مرا
التماسم را
فتنه و آهنگ زميني بشماري!
تو که رفتي
از خدا پرسيدم
که در آن کشمکش سخت
بين دل ديوانه و عقل
پس چرا سهم من از سيب
فشار و غم شد؟!
و از چه رو در سراشيبي غفلت
اخلاق نکويت گم شد؟!
و در آن لحظه سخت
سايه گرم نفس هاي مسيحايي تو
از سر ديده بيمار و حزينم کم شد؟!
و چرا
تو که درمان دل من بودي
بر جراحات دلم جاي مرهم
زخم هاي جگرسوز نهادي؟!
تو که رفتي ديگر
ديدن سرخي سيبت
مي دهد آزارم!
و من انديشه کنان
مات و مبهوت
در خيالي سرکش
غرق در اين پندارم
که چرا باغچه خانه من سيب نداشت؟!
تا که يک حس دل آشفته ولي پاک
به رسوايي من تن ندهد!