تا گلو گريه کند بغض فراهم
شده است
چشم ها بس که مطهر شده ،
زمزم شده است
نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده
است !
وازه هايش همه ، همرنگ محرم
شده است
ظهر داغي ست ، عطش ريزي روحم
گوياست
از سرم سايه ي طوبا نفسي کم
شده است
(( هر که دارد هوس اش )) نه
! عطش اش بسم الله
راه عشق است و به اين قاعده
ملزم شده است
سوگواران شما مرثيه خوان خويش
اند
بي سبب نيست که عالم همه
ماتم شده است
(( من ملک بودم و فردوس برين
)) مي داند
اين ملک شور که را داشت که
آدم شده است
من نه مداحم و نه مرثيه سازم
– اما
سرفراز آن که به توفان شما
خم شده است