وبلاگ :
يک نفس با ما نشستي خانه بوي گل گرفت
يادداشت :
حج عاشقانه
نظرات :
2
خصوصي ،
6
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مجتبي
بر لب آبم و از داغ لبت ميميرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گيرم
مادرم داد به من، درس وفاداري را
عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم
گاه سردار علمدارم و، گاهي سقّا
گه به پاس حرمت، گشت زنان چون شيرم
سعيها کرد عدو، تا کندم از تو جدا
با وجودت که تواند که کند تسخيرم
در نگاه غضبآلوده من، دشمن ديد
که چو شيري من ازين جيفه دنيا سيرم
بوته عشق تو، کرده است مرا چون زرناب
ديگر اين آتش غمها، ندهد تغييرم
گر مرا شور و جواني و بهار عمر است
از خزان تو دگر اي گل زهرا پيرم
سعي بسيار نمودم که کنم سيرابت
گشتم آخر خجل از کوشش بيتأثيرم
اکبرت کشته شد و، نوبتم آخر نرسيد؟
سينهام تنگ شد از بسکه بود تأخيرم
غيرتم، گاه نهيبم زند: از جا برخيز
ليک فرمان مطاع تو شود پاگيرم
تا که مأمور شدم، علقمه را فتح کنم
آيت قهر، بيان شد، ز لب شمشيرم
سايه پرچم تو، کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا، دولت عالمگيرم
کربلا کعبه عشق است و، من اندر احرام
شد درين قبله عشاق، دو تا تقصيرم
دست من، خورد به آبي که نصيب تو نشد
چشم من، داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست، دهم قرباني
تا که تکميل شود حجّ من و تقديرم
زين جهت، دست به پاي تو فشاندم بر خاک
تا کنم ديده فدا، چشم به راه تيرم
اي قد و قامت تو، معني «قدقامتِ» من
اي که الهام عبادت، ز وجودت گيرم
وصل شد حال قيامم، ز عمودي به سجود
بيرکوع است نماز من و اين تکبيرم
جسدم را به سوي خيمه اصغر نبريد
که خجالت زده زآن تشنه لب بيشيرم