یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قالب وبلاگ

سال 83 شعری به نام «سوتک» را در وبلاگم گذاشتم که اگر به آرشیو وبلاگ مراجعه کنید، می‌تونید اون رو ببینید. اونجا من عرض کرده بودم که این شعر از آقای موسوی اهری است و سندش هم کتاب آقای حکیمی بود. بعد از انتشار اون مطلب چند تا از دوستان، از جمله مدیر محترم پارسی بلاگ، ضمن پیام‌های محبت‌آمیز خود اظهار داشتند که این شعر از آقای دکتر شریعتی است ‌تا اینکه چند وقت پیش متوجه شدم که دو تن از خوانندگان محترم وبلاگ، به نام‌های آقایان حمید و ساسان، در پیام‌هایی جداگانه، مطلبی رو برایم فرستاده‌اند که به این مسئله مربوط می‌شود. من، ضمن تشکر از این دوستان، عین مطلب این دو بزرگوار را، با اندکی تصرف و تلخیص، به محضر شما عزیزان تقدیم می‌کنم. دوستانی که می‌خواهند متن کامل این مطلب رو بخونند، می‌توانند به صفحه نظرات مقاله سوتک مراجعه کنند.

کتابی با عنوان «سوتک» در سال 1365 به چاپ رسیده است که در آن مجموعه اشعار «سید مرتضی موسوی» گرد آمده است. نخستین شعر این مجموعه، که با مقدمه یحیی شیدا به چاپ رسیده است،‌ «سوتک» نام دارد و همان شعری است که منسوب به دکتر علی شریعتی است که در پشت جلد اولین چاپ کتابهای شریعتی در ایران آمده ‌بود و اشتباهاً به نام او شناخته شده است.  

آن‌گونه که در مقدمه این اثر آمده است، سید مرتضی موسوی فرزند سید قاسم در 4 آذرماه 1321 در روستای «رشت‌آباد قدیم»، از توابع شهرستان اهر، دیده به جهان گشوده است. وی تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود و متوسطه را در اهر به اتمام می‌رساند و در ادامه از دانشسرای تبریز فارغ‌التحصیل می‌شود و به شغل معلمی روی می‌آورد. اشعار او در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، مجله جوانان و عصرتبریز به چاپ می‌رسیده است. آثار انتقادی او باعث برانگیختن خشم صاحبان قدرت می‌شود؛ به طوری که توسط ساواک جهمنی دستگیر، شکنجه و زندانی می‌شود و عاقبت در 16 تیرماه 1354 به حیات پرماجرای خود خاتمه می‌دهد.

افراد بسیاری اذعان کرده‌اند که شعر «سوتک» از آنِ شریعتی نیست و اعلام می‌کنند که نمی‌دانند از آن کیست؟ امیدوارم این شعر معروف به نام شاعر آن بازشناخته شود.

سوتک

نمی‌دانم پس از مردن چه خواهم شد؟

نمی‌خواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم که ازخاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

که او یکریز و پی‌درپی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان آشفته و آشفته‌تر سازد

بگیرد او بدین ترتیب، تاوان سکوت و انتقام اختناق مرگبارم را

 

شعری دیگر از مرتضی موسوی اهری

سرود سروها

در باغ، های و هوی غریبی فتاده است

از هر طرف صدای تبر می‌رسد به گوش

و چرخ سفله

سینه خورشید خویش را

با دشنه کسوف از هم دریده است!

در اختناق باغ نفس بند می‌شود

گویی که بامداد قیامت رسیده است

اینک پرندگان باغ

با بال‌های خسته خود بر فراز باغ

پرواز می‌کنند

و با زبان خود که همان بی‌زبانی است

هر دم هزار همهمه آغاز می‌کنند!

از هر طرف صدای تبر می‌رسد به گوش

و خورشید با آن‌ همه جلالت و حشمت

در زیر چکمه‌های کسوف آرمیده است

بانگی بلند

در کوه‌ها و افق‌های دوردست

می‌پیچد، هولناک

باید ز سروهای باغ

حتی یکی به جا نگذاریم هر کجاست.


[ شنبه 89/12/28 ] [ 1:46 عصر ] [ نوروز امینی ] [ دیدگاه شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موسیقی وبلاگ
ابزارهای مفید
تماس با ما
استخاره آنلاین با قرآن کریم


Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت

آمار بازدید


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 265952