• وبلاگ : يک نفس با ما نشستي خانه بوي گل گرفت
  • يادداشت : اندر احوالات دنيا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شهبازي 
    با سلام اشعار خوبي در وصف دنيا و آخرت مي باشد و از شما متشکرم . در اين بيت گفتمش: آن کس که او اندر طلب پويان بود؟ طلب پويان يعني اينکه به دنبال طلب مي باشد و طالب دنيا است؟ درست فهميدم؟ با تشکر اگر پاسخ فرماييد.
    پاسخ

    سلام و سپاس از حضورتان در اين وبلاگ، بله همينطور است. کسي که اندر طلب پويان بود؛ يعني کسي که طالب دنيا باشد و دنيا را بخواهد.
    سلام و درود
    عالي بود ممنون
    + سپهر 
    با سلام

    در شعر نسخه اصلي که ارائه کرديد برق وجود دارد
    درحالي که در آن زمان برق هنوز توليد نشده بود و چنين واژه اي وجود نداشته است.


    پاسخ

    با سلام و سپاس از دقت نظر شمااينکه بگوييم در شعر برق وجود دارد و آن زمان هنوز برق توليد نشده و چنين واژه اي وجود نداشته استدلال صحيحي نيست. واژه برق در قرآن هم به کار رفته و يک واژه عربي است: يکاد البرق يخطف ابصارهممنتها معناش با اون معنايي که امروز از برق مي فهميم متفاوت بودهدر شعر حافظ هم برق به کار رفتهبرقي از منزل ليلي بدرخشيد سحروه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
    + انسان 
    سلام.ممنون از ضعر قشنگتون
    ممنون ميشم تفسير خودتون از اين شعررو هم اضافه کنيد
    مخصوصا اون قسمتي که گفته
    ادمي را سنگ و شيشه چرخ چون ديوانه اي
    پاسخ

    با سلام و تشكر از اينكه مطالب را با دقت خوانده ايد به طور خلاصه بخوام بگم اين شعر ميگه دنيا يا گذراست يا چيزي است كه حقيقت عالم نيست بلكه حقيقت عالم يه چيز ديگه است پس كسي كه دنبال اين دنيا مي رود وبدان دل مي بندد يا كور است و نمي بيند يا كر است و چيزهايي را كه درباره اين دنيا گفته مي شود نمي شنود يا ديوانه است كه به دنياي گذرا دل بسته است در اين ميان عمر ما يا مثل برق گذراست يا مثل يك شمع است كه با هر باد كوچكي خاموش مي شود يا مثل يك پروانه عمرش كوتاه است عمر در حقيقت مثل برفي است در برابر آفتاب تيرماه پس هيچ عاقلي در چنين جايگاهي مسكن نمي گزيند هيچ عاقلي در مسيل مزرعه نمي كارد كه با يك سيل احتمالي همه زحماتش بر باد برود؛ يعني اقامت در اين دنيا مثل اقامت در يك مسيل است. عمر آدم مثل شيشه است و روزگار هم مثل ديوانه اي است كه سنگي در دست دارد و هر لحظه ممكن است روزگار اين سنگ اجل را به سمت شيشه عمر ما پرتاب كند و عمر ما پايان يابد. در آخر هم دينا و نعمتهاي آن براي خداوند بيگانه است پس كسي كه مي خواهد به خدا برسد، بايد به دنيا و نعمتهاي آن دل نبندد البته سعي كردم به خلاصه ترين شكل ممكن همه ابيات را معني كنم وگرنه معارفي كه هست به نظر من بسيار بيشتر از اين حرفهاست موفق باشيد